تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(ع), با ديدگاههاى گوناگون ومتضاد علما و محققان روبه رو شده است. برخى با ديد اعتماد به آن نگريسته و در آثار خود ازآن نقل كرده اند و دسته اى هم با ناباورى و ترديد به آن نگاه كرده وآن را ساختگى دانسته اند. در اين نوشتار, ديدگاههاى ارائه شده, مطرح خواهد شد.
تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(ع), تفسير روايى است كه سوره فاتحه و بخشى از سوره بقره را دربردارد.
سبك نگارش آن را در ويژگيهاى زير مى توان برشمرد:
1. شيوه پردازش آن, در برخى موارد, ساختار روايى خود را از دست داده است.
البته اين سخن, بر عدم صدور آن ازمعصوم دلالت ندارد; زيرا در روايتها, نقل
به مضمون رواست. همچنين با توجه به اين كه راويان اهل گرگان بودند وبه
زبان عربى تسلط كامل نداشتند, از اين رو در مواردى روايتها را از امام(ع)
دريافته ومضمون را نقل كرده اند و اين تغييـر و تبديـل, آشفتگيهــا و
اضطرابهـايى را
درمتن پديد آورده است.
2. تفسير آيات گاه به صورت تأويل انجام شده, بيشترين تأويلها درمعجزات پيامبر(ص) وامامان معصوم(ع) نقل شده است.
3. به اسباب نزول آيات, كمتر توجهى شده است, هر چند به مصاديق آيات تأكيد شده است.
4. از ابزار تفسيرى چون: صرف, نحو, معانى, بيان, بديع, لغت و… در تبيين كلمات و جملات, استفاده نشده است.
5. بحثهاى فقهى, اصولى, كلامى, فلسفى و ديگر علومى كه به گونه اى با تفسير
و آيات قرآن ارتباط پيدا كرده اند, دراين تفسير مطرح شده است.
6. تفسير چنان نشان مى دهد كه به فرض درستى انتساب به امام(ع) , به انگيزه
نگارش تفسير نوشته نشده است, بلكه هدف, برگزارى كلاس قرآنى و تربيت و آشنا
ساختن شاگردان مهاجر, كه بعداً راويان تفسير قرار گرفتند, با معارف قرآن و
آگاهى دادن آنان به جايگاه اهل بيت در قرآن بوده است.
7. روايتها, بيشتر طولانى و مفصل ذكر شده اند, گاه يك روايت, چندين صفحه را در بر مى گيرد.
مرحوم شيخ صدوق, اين تفسير را از محمد بن قاسم جرجانى معروف به مفسر
استرآبادى و او از ابويعقوب, يوسف بن محمد بن زياد و ابوالحسن على بن محمد
بن سيّار, وآنان از امام حسن عسكرى(ع) روايت كرده اند.
شخصيت ممتاز و برجسته صدوق درميان رجال فقهى ـ روايى جهان تشيّع چنان
درخشش ويژه اى دارد كه بركسى پوشيده نيست وهيچ نيازى به معرفى ندارد.
ازاين رو به راويان ميان صدوق وامام(ع) خواهيم پرداخت.
پس از شيخ صدوق,نخستين راوى تفسير, محمد بن قاسم جرجانى معروف به مفسر
استرآبادى است و شخصيت او جنجال برانگيز شده است. برخى زبان به مدح او
گشوده ويا عملاً به او اعتماد ورزيده اند وگروهى هم او را تكذيب كرده و
جاعل خوانده اند ودر نتيجه تفسير راتفسيرى جعلى و بى اساس دانسته اند.
در بررسى شخصيت او, سخن را در سه مرحله عنوان مى كنيم:
الف. ياد كرد نظريات كسانى كه به وى اعتماد ورزيده ويا او را ستوده اند.
ب. بيان اظهار نظرهاى مخالفان توثيق وى.
ج. تأثير اعتماد موافقان و از جمله شيخ صدوق, در ارتباط با وثاقت او.
شيخ صدوق, به مفسر استرآبادى اعتماد داشته و از وى افزون بر تفسير منسوب
به امام حسن عسكرى(ع) در من لايحضره الفقيه وديگر كتابهاى خويش, نقل حديث
كرده است, چنانكه گويد:
(روايتهايى كه دراين كتاب [من لايحضره الفقيه] از محمد بن قاسم استرآبادى نقل شده است, من خودم از وى روايت كرده ام.) 1
علامه مجلسى دركتاب وجيز مى نويسد:
(شيخ صدوق, مفسر استرآبادى را مدح كرده است.) 2
مرحوم شعرانى, در تعليقه كتاب وسائل الشيعه مى نويسد:
(محمد بن قاسم استرآبادى, مفسر و راوى تفسير امام عسكرى(ع), شيخ [ راوى]
مصنف [صدوق] است. شيخ صدوق دركتابهاى فقيه, توحيد, عيون اخبارالرّضا(ع) و
ديگر كتابهاى خويش از او روايات فراوان نقل كرده است و براى او, رضايت و
رحمت الهى را طلبيده است.) 3
آيت اللّه خويى مى نويسد:
(محمد بن قاسم استرآبادى, از مشايخ صدوق بوده است و صدوق خود اين مطلب را
دركتاب مشيخه باب تلبيه ذكر كرده است و دركتاب فقيه, جزء 2 ح 967 نيز ياد
كرده است ونيز در عيون جزء 1 باب 28 ح 19 از او نام برده و براى او رضاى
الهى را خواسته است.) 4
شيخ صدوق دركتابهاى گوناگون روايى خود, از وى به عناوين مختلف, از جمله
مفسر, خطيب و… كه هريك بر بزرگداشت او دلالت مى كند, ياد كرده و در بسيارى
موارد تعبير(رضى اللّه) و (رحمه اللّه) را در مورد وى به كار برده است.
آنچه ياد شد, از اعتماد شيخ صدوق به مفسر استرآبادى حكايت دارد, امّا اين
كه آيا اعتماد صدوق به وى, توثيق او را دلالت مى كند يا نه, سخنى است كه
در جاى خود, بررسى خواهد شد.
ابن غضايرى, از دانشمندان نيمه نخست قرن پنجم هجرى مى نويسد:
(محمد بن قاسم استرآبادى كه ابوجعفر ابن بابويه از او روايت كرده است,
ضعيف و دروغ گو است. ابن بابويه, تفسيرى را از او روايت كرده است كه او از
دو شخص مجهول, روايت كرده است.
ييكى ازآن دو به نام يوسف بن محمد بن زياد و ديگرى به نام محمد بن يسار, شناخته مى شود.
آن دو مرد, تفسير را از پدرانشان از ابوالحسن الثالث(ع) روايت كرده اند و
تفسير, از سهل ديباجى, از پدرش, با آن مضامين ناپسندى كه دارد, جعل شده
است.) 5
از گفته هاى ابن غضايرى نكته هاى زير به دست مى آيد:
1. مفسر استرآبادى, ضعيف و دروغ گوست.
2. راويان تفسير, ابويوسف و على, تفسير را از پدرانشان از ابوالحسن ثالث, يعنى امام هادى(ع) روايت كرده اند.
3. تفسير, از سوى سهل ديباجى, جعل شده است.
مرحوم بلاغى, پس از يادكرد اظهارات ابن غضايرى, در مورد مفسر استرآبادى, زبان به ستايش ابن غضايرى مى گشايد و مى گويد:
(درجلالت ابن غضايرى, گواهى شيخ طوسى به اين كه وى عارف به رجال است.
(رجال طوسى/ 470) بسنده مى كند و گواهى علامه حلى, تأكيد بر اين مطلب است
(خلاصة الاقوال/ 50) ونيز اين كه وى از مشايخ اجازه شيخ طوسى است, گواه بر
جلالت اوست… ) 6
نقد اظهارات ابن غضايرى : در بررسى سخنان ابن غضايرى, مطالب زير يادكردنى مى نمايد:
1. در كتابهاى رجالى در مورد توثيق ويا تضعيف احمد بن حسين بن غضائرى سخن
به ميان نيامده است وگواهى شيخ طوسى, كه مرحوم بلاغى مدعى آن شده است, در
مورد حسين بن غضايرى, پدر (احمد), صاحب رجال است, چنانكه برخى از محققان,
يادآور شده اند:
(اقول: هو والد ابن الغضايرى صاحب الرّجال, فراجع.) 7
2. كتاب رجالى كه به ابن غضايرى منسوب است و استرآبادى در آن تضعيف شده
است, تاكنون ثابت نشده است كه حقيقتاً نوشته حسين بن غضائرى است.
آيت اللّه خويى مى نويسد:
(وقد عرفت غير مرّة انّ نسبة الكتاب اليه لم تثبت.) 8
مكرراً گفته شد كه نسبت اين كتاب به او, ثابت نشده است.
3. ترديدى نيست كه تفسير ياد شده, مشهور به تفسير (امام حسن عسكرى(ع) ) ومنسوب به آن حضرت است ونه امام هادى(ع).
4. در عبارت ابن غضايرى آمده است:
(والتّفسير موضوع عن سهل الديباجى عن ابيه… )
با توجه به اين كه از سهل ديباجى و پدرش نامى در سند تفسير نيامده است,
شائبه چنين احتمالى از كجاست؟ و چگونه (ابن غضايرى) آن دو را به جعل اين
تفسير متهم مى كند؟
قابل توجه آن كه سهل ديباجى, معاصر مرحوم صدوق بوده و يك سال پيش از رحلت
مرحوم صدوق, وفات كرده است و دور مى نمايد كه مفسر استرآبادى كه از مشايخ
مرحوم صدوق است, ازسهل ديباجى نقل حديث كند, آن هم در حدّ يك تفسير! علاوه
آن كه اگر مفسر استرآبادى, تفسير را از سهل ديباجى شنيده باشد, چرا به خود
او نسبت ندهد وآن را از دو مرد به نامهاى يوسف و على نقل كند.
شيخ حرعاملى, درمورد تفاوت وتمايز اين تفسير با تفسير ديگرى كه منسوب به امام(ع) است و از سوى سهل ديباجى روايت شده, مى نويسد:
(اين تفسيرغير ازآن تفسيرى است كه بعضى علماى رجال, طعن برآن وارد كرده
اند. آن تفسير, از ابوالحسن الثالث روايت شده واين تفسير, از ابومحمّد(ع)
وآن تفسير را سهل ديباجى ازپدرش روايت كرده و حال آن كه آن دو در سند اين
تفسير, نيستند.
آن تفسير, روايات ناهمخوان با باورها و عقايد شيعه را دربردارد و رئيس
محدثان, ابن بابويه, به اين تفسير, اعتماد كرده و دركتاب (فقيه) و ديگر
كتابهايش, ازآن احاديث فراوان نقل كرده است ونيز طبرسى و ديگر علما, به آن
اعتماد كرده اند.) 9
آيت اللّه خويى نيز در بحثى گسترده ثابت كرده اند كه سهل ديباجى در سند تفسير قرار نگرفته است. 10
آنچه ياد شد, مرورى گذرا بر گفته هاى (ابن غضايرى) در مورد مفسر استرآبادى
بود واينك به ياد و بررسى اظهارات يكى ديگر از دانشمندان رجال (علامه
حلى)كه برگرفته ازمطالب ابن غضايرى است, مى پردازيم.
علامه حلى مى نويسد:
(محمد بن القاسم و قيل ابن ابى القاسم المفسر الاسترآبادى, روى عنه
ابوجعفر ابن بابويه ضعيف كذاب, يروى عنه ابوجعفر ابن بابويه تفسيراً يرويه
عن رجلين مجهولين, احد هما يعرف بيوسف بن محمّد بن زياد والآخر: على بن
محمّد ابن يسار, عن ابيهما, عن أبى الحسن الثّالث(ع) والتّفسير موضوع عن
سهل الديباجى عن ابيه باحاديث من هذه المناكير.) 11
اظهار نظر اين پژوهشگر رجالى, بسيار نزديك به عبارات ابن غضايرى است و
تمامى اشكالاتى كه بر سخن ابن غضايرى طرح شد, سخن او را نيز در بر مى گيرد.
علاوه برآن كه مفسر استرآبادى را با عنوان (قيل ابن ابى القاسم) ياد كرده
اند كه دليل آن روشن نيست; زيرا درهيچ يك از روايات مرحوم صدوق, چنين
تعبيرى درمورد وى, نيامده است.
آيت اللّه خويى در مورد تعبير علامه حلّى ازمفسر استرآبادى به (ابن ابى القاسم) مى نويسد:
(… نام محمّد بن قاسم در روايات صدوق, فراوان تكرار شده است و درهيچ يك از
موارد ياد شده, تعبير به محمّد بن ابى القاسم, ديده نمى شود. پس دليل
علامه حلى كه ابن ابى القاسم گفته است, روشن نيست.) 12
از مجموع گفته ها واظهار موافقان ومخالفان مفسر استرآبادى, تاكنون به اين
نتيجه مى رسيم كه دليلى بر تضعيف وى وجود ندارد. همچنين دليل منصوصى بر
توثيق وى وجود ندارد. بنابراين, مفسر استرآبادى مجهول الحال است, جز اين
كه گروهى از رجال نامدار شيعه به وى اعتماد كرده اند.
آيت اللّه خويى پس از ياد كرد نظريات ابن غضايرى وعلامه حلى در تضعيف مفسر استرآبادى, گويد:
(… محمّد بن قاسم مورد بحث, نصى بر توثيق وى از متقدمان وجود ندارد, حتى
صدوق كه بيش ترين روايتها را از وى بدون واسطه داشته است, باز هم او را
توثيق نكرده است.
همچنين بر تضعيف وى, كلام روشنى از پيشينيان, جزآنچه به ابن غضايرى نسبت
داده مى شود, وجود ندارد. مكرراً بيان شد كه نسبت كتاب الضعفا به ابن
غضايرى ثابت نشده است.
درميان پسينيان, علامه ومحقق داماد و جماعتى او را تضعيف كرده اند و عده
ديگرى هم بنابرآنچه كه به آنان نسبت داده مى شود, توثيق كرده اند. صحيح
اين است كه اين مرد, مجهول الحال است, نه وثاقت وى ثابت شده ونه ضعف او
وكثرت روايت صدوق از وى, دلالت بر توثيق او نمى كند, بويژه كثرت روايت در
غيركتاب (فقيه); زيرا صدوق در غير اين كتاب, ملزم نشده است كه جز از ثقات
روايت نكند… ) 13
اينك اين پرسش, مطرح است كه آيا اعتماد شيخ صدوق به اين مفسر, با توجه به
روايات فراوانى كه از وى دارد وبا توجه به اين كه هماره براى وى طلب رحمت
كرده و رضايت الهى را طلبيده است, سبب توثيق وى خواهد شد؟
در پاسخ اين پرسش, محققان ديدگاههاى متفاوتى را ابراز كرده اند كه پاره اى ازآنها, ياد مى شود:
الف. مرحوم بلاغى, اعتماد شيخ صدوق به او را دليل برتوثيق نمى داند و مى نويسد:
(وامّا اعتماد الصدوق,فبعد النظر فى بعض مروياته(قدس سره) يهون الامر فانه
[روى] فى آخرالمجلس الرابع و الأربعين من اماليه فى شأن اطعام
اميرالمؤمنين(ع) للمسكين واليتيم و الأسير, شعراً لأميرالمؤمنين(ع)
والزّهراء عليها السّلام عند سؤال المسكين.) 14
وى پس از يادكرد اشعار, به نادرستى شعر وناهمسازى آن با شأن اهل بيت
پرداخته و ازاين جهت كه مرحوم صدوق آن را در كتاب امالى [چاپ سنگى ص 155]
نقل مى كند, نتيجه مى گيرد كه اعتماد صدوق(ره) شايسته اتّكا نيست! و برخى
محققان چنين پاسخ داده اند:
(نقل آن شعر در امالى, بر اعتماد صدوق دلالت ندارد,برخلاف نقل از مفسر استرآبادى كه بر اعتماد به او دلالت دارد.)15
آيت اللّه خويى از زاويه اى ديگر به نقد توثيق پرداخته و اعتماد مرحوم صدوق را كافى براى اثبات توثيق ندانسته اند:
(بعيد نيست بگوييم كه صدوق به وى اعتماد داشته است; زيرا روايتهاى او را
در (فقيه) نقل كرده وبا دعاى رضايت و رحمت حق براى او بارها تأييدش كرده
است, ولى اعتماد صدوق نشان وثاقت وى نيست; زيرا شايد از جهت اصالة العدالة
براى او اعتماد حاصل شده است.) 16
ب. برخى از دانشوران, بيانات و اعتماد صدوق را براى اثبات وثاقت او كافى دانسته اند.
مجلسى اوّل مى نويسد:
(اعتماد شاگردى چون صدوق, در وثاقت وى كافى است.) 17
همو, در رابطه با شخصيت ابن غضايرى مى نويسد:
(بى ترديد شيخ صدوق آگاه تر به حال راويان تفسير از ابن غضايرى است كه هيچ
يك از علما به روشنى او را توثيق نكرده و خود مجهول است, بلكه ظاهر اين
است كه او ورع ندارد.) 18
نكته اى كه در تبيين چهره مفسر استرآبادى بى تأثير نمى نمايد, اين است كه
آيا از مفسر استرآبادى, روايات ديگرى غير از اين تفسير نقل شده است؟
همچنين آيا غير از دو راوى تفسير, مشايخ روايى ديگرى نيز براى او ياد شده
است؟
آقا بزرگ تهرانى در الذريعه, تحقيقات مفيد و مفصلى در زمينه تفسير و
راويان آن انجام داده و از ديگر مشايخ و روايتهاى او نام برده است كه در
زير ياد مى كنيم:
1. احمد بن حسن حسينى, از محمد بن قاسم استرآبادى و او از امام عسكرى(ع)
بيش از ده روايت نقل كرده كه در تفسير نيامده است.(به نقل از صدوق در عيون
اخبار الرّضا)
2. در كتاب امالى, مجلس (58) عبدالملك بن احمد بن هارون از مفسر استرآبادى روايت كرده است.
3. در كتاب امالى, مجلس (69) جعفر بن احمد از مفسر استرابادى نقل حديث كرده است. 19
4. در اجازه نامه علامه حلى در سند دعاى ندبه, عبدالملك بن ابراهيم از مفسر استرابادى روايت دارد.
ازآنچه يادشد, به خوبى روشن مى شود كه مفسر استرآبادى معروف به خطيب, غير
از يوسف وعلى كه تفسير را ازآنان روايت كرده است, مشايخ روايى ديگر هم
داشته وغير از تفسير ياد شده, روايتهاى ديگرى نيز از وى نقل شده است.
بنابر سند تفسير, نخستين كسانى كه تفسير را از امام حسن عسكرى(ع) استماع
كرده اند و براى مفسر استرآبادى روايت كرده اند, (ابويعقوب يوسف بن محمد
بن زياد) و (ابوالحسن على بن محمد بن يسار) هستند. اين دو نفر بنا به گفته
خودشان در اوّل تفسير از استرآباد بوده اند وچون فرقه زيديه در آن مكان
كثرت و قدرت داشتند وبه اماميه ستم روا مى داشتند, پدران آنان كه از شيعه
اماميه بودند, به دليل ترس از جان ومال از محل متوارى شده و به مقر زندگى
امام عسكرى(ع) پناه بردند. در نتيجه اين دو شخص به مدّت تقريباً هفت سال,
تفسير قرآن را از امام عسكرى(ع) فرا گرفتند و پس از بازگشت براى مفسر
استرآبادى, روايت كردند. 20
اكنون بايستى ملاحظه كرد كه اين دو, در وثوق و اعتبار, از چه موقعيت و جايگاهى برخوردارند؟
پيشينيان آگاه به دانش رجال, چونان شيخ طوسى, نجاشى و عمر كشى در كتابهاى
رجال خويش ازاين دو, نامى نبرده اند, تنها در مطلب نقل شده از كتاب
الضعفا, كه منسوب به ابن غضايرى است, ازآنان به (رجلين مجهولين) [دو مرد
مجهول] تعبير شده است.
پس از او, پژوهشيان ديگر چون علامه حلى, ابن داود حلى ومحقق داماد و ديگر
كسانى كه اين تفسير را مردود شمرده اند, عبارت ياد شده را ذكر كرده اند.
رجال شناسان متأخر نيز نظريات گوناگونى ابراز كرده اند.
آيت اللّه خويى مى نويسد:
(تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(ع) به روايت وى [محمد بن قاسم] ثابت نمى
شود; زيرا او تفسير را از دو مرد مجهول الحال روايت كرده است.) 21
همچنين در بررسى على بن محمّد يسار, يكى از دو راوى تفسير, مى نويسد:
(تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(ع) به روايت اين مرد [على بن محمّد] و
دوستش يوسف بن محمد بن زياد, نقل شده وهر دونفر مجهول هستند.) 22
اين سخن مطرح است كه آيا روايت آنان از شخص امام, عظمت و علوّ شأن آنان را نتيجه نمى دهد؟
آيت الله خويى در پاسخ اين ديدگاه مى نويسد:
(روايت آنان از شخص امام(ع) نشان ارجمندى شان نزد امام نيست و اين كه
امام, ماندن آن دو را از پدرانشان خواسته براى علم آموزى آن دو بوده است
[و دليل وثاقت ايشان نيست].) 23
درميان متأخران, جمعى از پژوهشيان, (ابويعقوب يوسف) و (ابوالحسن على) را
توثيق كرده اند. از جمله شيخ عبداللّه مامقانى, دركتاب تنقيح المقال مى
نويسد:
(ابويعقوب يوسف بن محمد بن زياد و ابوالحسن على بن محمّد بن يسار [ كسانى هستند كه] امام عسكرى(ع) به پدرانشان فرمود:
(فرزندانتان را نزد من بگذاريد, تا دانشى به آنان بياموزم كه شرف و عزت الهى شان درآن باشد.)
ازاين كلام, وثاقت و منزلت آنان به خوبى آشكار مى شود.) 24
افزون بر اين, در سند تفسير به روايت شيخ صدوق چنين آمده است:
(آن دو مرد, از طريق پدر, شيعه امامى بودند… ) 25
بسيارى از محققان موافق با اين تفسير, تعبير يادشده را حكايتگر اعتماد صدوق به آن دانسته اند.
مرحوم سيد حسين بروجردى, نويسنده كتابهاى نخبة المقال و الصراط المستقيم مى نويسد:
(در ارتباط با آن دو [نخستين راويان تفسير] شيخ صدوق, داناتر به حال آنان
است, چنانكه شيخ ما طبرسى, در آغاز كتاب احتجاج, به نقل از صدوق گويد… آن
دو از شيعه اماميه بودند.
بر اين اساس و بنابردليلهاى ديگر, گروه زيادى از اماميه, اين تفسير را
صحيح دانسته و به آن اعتماد كرده اند. ازاين روى, تمامى اين تفسير را در
تفسيرخودم [الصراط المستقيم] آورده ام.) 26
نكته ديگر كه به شناخت ابويعقوب يوسف و ابوالحسن على بن يسار, كمك مى كند
اين حقيقت است كه آيا غير ازمفسر استرآبادى (محمد بن قاسم جرجانى) راوى
ديگرى هم ازاين دو روايت كرده است؟ اگر روايت اين دونفر منحصر به اين
تفسير و راوى آنان فقط محمد بن قاسم جرجانى باشد, مى توان گفت: از معروفيت
كافى برخوردار نبودند. دراين مجال, فرصت تتبع همه جانبه نيست, امّا از
پژوهش دربرخى متون چنين به دست مى آيد كه راويان ديگرى نيز از وى, نقل
روايت كرده اند واينك به دو مورد اشاره مى شود:
1. شيخ صدوق در امالى ازمحمد بن على استرآبادى ازاين دونفر, نقل حديث كرده است.
2. در اجازه علامه حلى به بنى زهره در سند دعاى ندبه آورده است:
(عن الحاكم ابى القاسم عبداللّه بن عبيداللّه حسكانى, عن ابى القاسم على
بن محمد العمرى, عن ابى جعفر محمد بن بابويه, عن ابى محمد بن القاسم بن
محمّد الاسترآبادى عن عبدالملك بن ابراهيم وعلى بن محمّد بن يسار عن ابى
يحيى بن عبداللّه بن زيد العمري… ) 27
آقا بزرگ تهرانى در الذريعه نتيجه مى گيرد كه غير از (محمّد بن قاسم
جرجانى) دو نفر ديگر به نامهاى: محمد بن على استرآبادى وابومحمّد بن
القاسم بن محمد الاسترآبادى نيز ازعلى بن محمد بن يسار نقل حديث كرده اند.
28
شيخ صدوق از فقيهان ومحدثان متقدم شيعى, به اين تفسير اعتماد داشته و
دركتابهاى مختلف خود چون: من لايحضره الفقيه, امالى, توحيد, عيون
اخبارالرضا(ع), معانى الاخبار و … از اين تفسير, فراوان نقل حديث كرده است.
شيخ حر عاملى مى نويسد:
(رئيس محدثان ابن بابويه به اين تفسير اعتماد كرده وحديثهاى زيادى ازآن
دركتاب من لايحضره الفقيه و ديگر كتابهاى خود, نقل كرده است. همچنين طبرسى
و ديگر علماى ما نيز به آن اعتماد ورزيده اند.)29
شيخ حر عاملى در وسائل الشيعه ازاين تفسير مكرراً نقل روايت كرده است.
او سند خود را به تفسير امام چنين ياد مى كند:
(تفسير امام عسكرى را با سلسله سند از شيخ ابوجعفر طوسى از شيخ مفيد از
صدوق از محمد بن قاسم استرآبادى از يوسف بن محمّد بن زياد و على بن محمّد
بن يسار, روايت مى كنم… ) 30
از سخن او مى توان فهميد كه مرحوم شيخ طوسى و شيخ مفيد نيز اين تفسير را نقل كرده اند.
بدين سان نقل شخصيتهاى برجسته اى چونان طوسى و مفيد, بيانگر اهميت تفسير است.
همچنين ابومنصور طبرسى در احتجاج مى نويسد:
(سند بيشتر اخبارى كه روايت مى كنم, ذكر نمى كنم; زيرا آن روايت يا مورد
اجماع علماست يا عقل برآن دلالت دارد يا در كتابها و نقلهاى تاريخى دوست و
دشمن, مشهور است. جزآنچه را كه از تفسير ابومحمد حسن عسكرى(ع) نقل كرده
ام; زيرا اگر چه مشتمل بر ديگر اوصاف ياد شده است, ولى در اشتهار درحدّ
ديگران نيست وبه اين جهت در آغاز كتاب [احتجاج] سند آن را ذكر كرده ام.) 31
از سخن يادشده, به دست مى آيد كه درزمان نگارش كتاب احتجاج, تفسير منسوب
به امام عسكرى(ع) از شهرتى همسان با ديگر منابع برخوردار نبوده, هرچند از
ديدگاه او با مدلولات عقلى و نقلى هماهنگى كامل داشته است وبراين اساس, او
پس از ياد سند كامل آن, بخش قابل توجهى ازكتاب احتجاج را به روايات تفسير
اختصاص مى دهد, چنانكه از صفحه 15 جلد اوّل كتاب تا صفحه 55 روايتهاى
كتاب, از تفسير نقل شده است.
او اظهار مى كند:
(روايات پيامبر را دراين كتاب, به سند واحد, ازاين تفسير روايت كرده ام.) 32
شهيد ثانى در منية المريد و اربعين, روايات بسيارى را از اين تفسير, نقل
مى كند. علامه مجلسى نيز در بحارالانوار در حدود سيصد مورد, از تفسير
روايت كرده است, گاه به صورت يك روايت مستقل و در بعضى موارد, در ضمن
روايت ديگر. همچنين در بعضى موارد از تفسير روايت را دريافته و روايت مى
كند و درمواردى از كتابهاى معتبر ديگر, به استناد به اين تفسير, نقل حديث
كرده است.
سيد محسن امين در اعيان الشيعه, اين تفسير را از تفاسير معروف شيعى ومورد
اعتبار رئيس محدثان صدوق دانسته و طعن و تضعيف آن را مردود شمرده است. 33
شيخ انصارى در فرائد الاصول, روايتى را ازتفسير امام عسكرى ـ به نقل احتجاج ـ ذكر مى كند و سپس مى نويسد:
(اين خبر شريف [فأمّا من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه… ] كه
آثار راستى از آن مى تراود, برجواز پذيرش قول كسى كه بر پرهيز از كذب,
شهره است, دلالت دارد واگر چه ظاهر اين خبر, معتبر بودن عدالت و بلكه
بالاتر ازآن است, ولى آنچه ازمجموع خبر استفاده مى شود, اين است كه معيار
در تصديق, پرهيز راوى از دروغ است.) 34
ازمخالفان تفسير, عمده ترين محققى كه به شيوه پردازش, بيان و عبارت تفسير,
اشكالات نسبتاً مفصلى دارد, مرحوم محمد جواد بلاغى نويسنده تفسير آلاء
الرحمن است. موارد بسيارى از تفسير مطابق برداشت او, ازنظر ادبيات و شيوه
بيان, ضعيف است و به سبك سخن و نگارش امام معصوم(ع)شباهتى ندارد وآن را
دليل انتساب نداشتن واقعى تفسير به امام معصوم(ع) مى شمرد. به گونه اى
گذرا, به گوشه اى از نقدهاى او اشارت مى شود:
1. او در تبيين اضطراب و تناقض در عبارات كتاب, چنين مى نويسد:
در ابتداى تفسير, آمده است:
(قال: حدثنا ابويعقوب, يوسف بن محمد بن زياد وابوالحسن على بن محمد بن
يسار: وكانا من الشيعة الامامية, قالا: كان أبوانا اماميين وكانت الزيدية
هم الغالبون فى استرآباد ـ الى قولهما ـ وانزلنا عيالنا بعض الخانات ثمّ
استأذنا على الامام الحسن بن على(ع) فلما رأنا, قال مرحباً بالآوين الينا
الملتجئين الى كنفنا قد تقبّل اللّه سعيكما و آمن روعتكما و كفاكما
اعدائكما فانصرفا آمنين على انفسكما واموالكما الى قولهما فقلنا: ماذا
تأمرنا ايّها الامام ان نصنع الى قولهما ـ فقال(ع): خلفا عليّ ولديكما
هذين لافيدهما العلم.)
مرحوم بلاغى, پس از ياد كرد عبارت بالا مى نويسد:
(اين قسمت از عبارات اقتضا دارد كه مهاجرانى كه مخاطب امام(ع) بوده و از
سوى امام به بازگشت به وطنشان مأمور گرديده اند, فرزندانشان را نماينده
خود نزد امام گذارده اند. ابويعقوب, يوسف وابوالحسن على بوده وآن دو نفرى
كه درحضور امام ماندند و تفسير را از امام آموختند, فرزندان آنان بوده اند
كه پس از آموختن تفسير پيش پدرانشان, بازگشتند.
امّا در متن تفسير, پس از چند سطر ديگر آمده است:
(قال ابويعقوب وابوالحسن: فأتمرا لما امر و خرجا و خلفا هناك… قال(ع): حدثنى ابي… )
اين عبارت اقتضا دارد كه ابويعقوب وابوالحسن, خود نزد امام(ع) تفسير
فراگرفتند و نه فرزندان ايشان و دراين عبارتها, تناقض واضطراب كاملاً
هويداست و دفاع از آن ناممكن است.) 35
سپس بلاغى مى نويسد:
(با توجه به عبارت اخير و فراموش شدن عبارت اوّل, در اثناى كتاب به گونه
اى مرتب, تفسير از ابو يعقوب يوسف و ابوالحسن على نقل شده است.)
در نقد و بررسى سخن بلاغى, بايستى گفت:
نخست اين كه, اضطراب يادشده در عبارت راويان تفسير است ونه متن روايات
تفسير وبا توجه به اين كه آنان عرب زبان نبودند, چنان اضطراب و آشفتگى در
كلام طبيعى به نظر مى رسد و اين نكته بر تسلط نداشتن ايشان بر زبان عربى
حكايت دارد و نه ضعف ايشان.
دو اين كه, با توجه به كهن بودن نسخه و فراوانى كاتبان و اختلاف سواد و
توانايى هريك بر كتابت, افتادن يا زياد شدن يك كلمه كه خود تغيير فاحشى در
جمله مى آفريند, دور نيست.
ازاين روى, برخى محققان در نقد نظر مرحوم بلاغى مى نويسند:
(لايخفى سهولة دفع هذا الاضطراب بالتّصرف اليسير فى العبارة الاولى
والعبارات التالية الّذى يشير اليها المؤلف تكفى قرينة لهذا التّصرف.) 36
2. مرحوم بلاغى مى گويد در متن تفسير آمده است:
(الامر الثالث: ذكر فى قوله تعالى: (واذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل…)
(بقره/83) عند كلام الامام(ع) على قوله تعالى: (وقولوا للنّاس حسناً) وذكر
مروياته فى ذلك عن آبائه(ع) انّه قال: وكنّا عند الرضا(ع).) 37
پس از عبارت تفسير مى نويسد:
(كاش مى دانستم چه كسى مى گويد: نزد امام رضا بوديم! آيا امام حسن
عسكرى(ع) است؟! آن دو كه تفسير را از امام مى آموخته اند, اگر آن دو بوده
اند چگونه توانسته اند شاگرد امام عسكرى هم باشند؟ آيا اين دو شاگرد امام
عسكرى با قدرت تميز و توان استماع روايت, حضرت رضا(ع) را هم درك كرده اند؟
ييا اين كه ذكر روايت طولانى بر نيروى حافظه نويسندگان تفسير تأثير گذاشته و عنوان كتاب خود را فراموش كرده اند.) 38
در نقد و بررسى اين اشكال, مى توان گفت كه دراين مورد, شايد واژه هايى
افتاده باشد ومؤيد آن اين است كه, در كتاب احتجاج مرحوم طبرسى, چنين آمده
است:
(وبالاسناد الّذى تكرّر عن أبى الحسن العسكرى (ع), قال: دخل على أبى الحسن الرّضا(ع) رجل… ) 39
علامه مجلسى در بحارالانوار نيزاين عبارت را از احتجاج نقل كرده است.
بعضى از مخالفان انتساب تفسير به امام(ع) گفته اند: تفسير مطالبى را در
بردارد كه مغاير با باورهاى مسلمانان و موجب هتك حرمت مقدّسات دينى است
واين احتمال را مى پرورد كه اين تفسير از غيرمسلمانان, جعل شده باشد.
مرحوم بلاغى مواردى را از متن تفسير, بر مى شمرد كه چند مورد برجسته آن را ياد مى كنيم:
ييك. در تفسير آيه شريفه: (وبالوالدين احساناً) (بقره/ 82) در ذيل اين
حديث پيامبر: (أنا و على ابوا هذه الامّة) روايتى را از امام على بن موسى
الرّضا(ع) با بيان زير نقل مى كند:
(قال على بن موسى الرّضا(ع): اما يكره احدكم أن ينتفى من أبيه و امّه
الّذين ولداه؟ قالوا بلى قال فليجتهد أن لايتنفى من ابيه و امه الّذين هما
افضل من ابوى نفسه. انتهى )
(آيا اگر از پدر و مادر خود كه شما را به دنيا آورده اند, بريده شويد ناخوشايند نيست؟
گفتند: چرا.
فرمود: بكوشيد از پدر و مادرى كه از پدر ومادر نسبى هم برترند, فاصله نگيريد.)
محمد جواد بلاغى در اين روايت با اشاره به اشكال زير مى نويسد:
(بعضى از معاصران, رساله اى در ردّ شيخيّه نوشته و خرافات شيخيه را در اين
كه على(ع) در قيامت, همسر رسول خداست يادآور شده اند. اين خرافه را بعضى
از شيخيه در تأويل حديث پيامبر(ص) (أنا و على أبوا هذه الامّة) گفته اند.
مردم براين خرافه مى خنديدند, ولى اين تفسير, كار آنان را آسان كرد. هرگاه
اين تفسير, كار رابه جايى رساند كه اميرالمؤمنين(ع) را مادر بنامد, براى
رسيدن به اين خرافه يك گام بيش باقى نخواهد بود.) 41
اينك آيا به راستى روايتى كه در تفسير, نقل شده است از خرافات است؟ مصحح
تفسير در پاورقى, در پاسخ اين اشكال, بررسى تفصيلى دارد كه خلاصه آن را
ياد مى كنيم:
(ترديدى نيست كه (اب) و (ام) سبب ولادت انسان است وبرآن دو [كلمه] (الابوان) و (الوالدان) اطلاق مى شود.) 42
آن گاه به بررسى كلمه (اب) و (ام) در لغت مى پردازد و مى نويسد:
(راغب اصفهانى در مفردات گويد:… هركس سبب ايجاد, اصلاح و يا ظهور چيزى
گردد, (اب) ناميده مى شود و ازاين جهت پيامبر پدر مؤمنان, ناميده شد… و
پيامبر به عليّ(ع) فرمود: (أنا و أنت يا على ابوا هذه الامّة) وبراى صاحب
خانه به دليل تفقّد و نوازش او ازمهمان (ابو الاضياف) گفته مى شود وبه
فرمانده لشكر, (ابوالحرب) گفته مى شود. عمو و پدر انسان, (ابوان) ناميده
مى شود. پدر و مادر, پدر بزرگ و مادربزرگ, نيز (ابوان) ناميده مى شوند.
معلم انسان نيز پدر ناميده مى شود… )43
مصحح يادشده در ادامه مى نويسد:
(نزد شيعه و سنى به تواتر ثابت شده است كه پيامبر(ص) فرمود: (انا و على
ابوا هذه الامّة). گذشته از برادرى دينى على(ع) و پيامبر(ص), كه پيامبر(ص)
بارها تكرار كرده بودند و روايت متواتر برآن رسيده است, پيامبر(ص) و
على(ع) در احيا وهدايت امّت, همسان بودند.) 44
دو. از اشكالات ديگرى كه مخالفان تفسير مطرح كرده اند, ناهمسازى برخى ازمطالب تاريخى تفسير با گفته هاى مورخان و سيره نويسان است.
از جمله در تفسير, چنين نقل شده است:
(مختار در زندان حجاج بود, روزى حجاج او را طلبيد و تهديد به قتل كرد.
مختار گفت: تو هرگز به كشتن من موفق نمى شوى; زيرا پيامبر هرگز دروغ نمى
گويد. پيامبر فرمود: من آن قدر زنده مى مانم كه 83300 تن از شما را بكشم.
حجاج به هر وسيله كه متوسل شد, نتوانست او را بكشد.) 45
مورخان اتفاق دارند كه مختار را مصعب كشت و مصعب را عبدالملك به قتل رساند
و عبدالملك پس از قتل مصعب, حجاج بن يوسف ثقفى را والى عراق تعيين كرد.
اين نقد را بسيارى ازمخالفان تفسير, از جمله مرحوم محمد جواد بلاغى, طرح كرده اند.
(به روايت تاريخ, امارت حجاج بر كوفه از سال 75 هـ.ق آغاز شد و قيام مختار
به خونخواهى امام ابوعبداللّه حسين بن على(ع) در سال 64 هـ.ق اتفاق افتاد
و مختار دو سال پيش از ولايت حجاج, كشته شد.) 46
مرحوم مامقانى, در پاسخ گويى ازاين نقد, مى نويسد:
(هرچند داستان مختار, با آنچه درتاريخ وكتابهاى سيره آمده, سازگار نيست,
ولى دليل بر بى اعتمادى به تفسير نخواهد بود; زيرا در اين صورت, كتاب كافى
نيز بى اعتبار خواهد بود, چون در كافى, روايتى از امام باقر(ع) نقل شده
است كه حضرت فرمود:
(يزيد بن معاويه وارد مدينه شد و او قصد حج داشت. [با آن كه يزيد در ايام خلافت به مكه و مدينه نيامد]) 47
سه. بعضى از مخالفان تفسير, اظهار كرده اند اين تفسير از سوى غاليان جعل
شده است; زيرا مطالب آن بر غلو دلالت دارد. درميان اين صاحب نظران, هاشم
معروف الحسنى را مى توان نام برد.
اينان نمونه اى خاص ازمتن تفسير كه دلالت بر غلو كند, ياد نكرده اند. شايد
عمده ترين استناد آنان, اين نكته باشد كه مقامات و معجزات اهل بيت دراين
تفسير, فراوان نقل شده است.
براى بررسى و سنجش اين ديدگاه, مطالبى را ازمتن تفسير, ياد مى كنيم:
1. روايتى از امام رضا(ع)نقل كرده است:
(هركه درحق اميرالمؤمنين(ع) از حدّ بندگى او تجاوز كند, از مغضوبان و گمراهان است.) 48
2. روايتى از اميرمؤمنان(ع) در موضوع يادشده, آورده است:
اميرالمؤمنين(ع) فرمود: (درحق ما از حد بندگى (عبوديت) تجاوز نكنيد. هرچه
مى خواهيد [از اوصاف ما] بگوييد, ولى مبالغه نكنيد. از غلو مانند غلو
نصارى بپرهيزيد, همانا من از غلو بيزارم.) 49
3. به امام رضا(ع) گفته شد:
(گروهى از دوستان شما با من هستند وگمان مى كنند همه اوصافى كه شما براى خداوند ياد كرديد, صفات على(ع) است و او پروردگار جهانهاست.)
چون امام آن را شنيد, پيشانيش برافروخته شد و عرق از آن جارى گرديد و فرمود:
(آيا على مانند ديگران خورد و نوش و نكاح و … نداشت؟ و نمازگزارى خاشع
وخاضع در محضر پروردگار نبود؟ آيا اين اوصاف, صفات خداوند است؟) 50
روايات ياد شده, گذشته از اين كه غلو را كفر مى شمارد و اوصاف خداوند را
ياد مى كند, در سنخيت و دورى از غلو با روايتهاى (قطعى الصدور) تفاوتى
ندارد. ازاين روى, نمى توان تفسير را ساخته و پرداخته غاليان دانست.
از مطالب يادشده نتايج زير به دست مى آيد:
1. راويان تفسير, گرچه در كتابهاى چهارگانه رجالى(رجال نجاشى, كشى, شيخ
طوسى و فهرست طوسى), كه ازآنها به اصول اربعه تعبير مى شود, توثيق نگرديده
اند, ولى هيچ دليلى بر تضعيف آنان نيز وجود ندارد.
2. شيخ صدوق به راويان اعتماد كرده و در آغاز من لايحضره الفقيه, روايت راويان تفسير را حجّت الهى, يادكرده است.
3. روايتهاى تفسير, در بعضى موارد, اسلوب روايى خود را حفظ كرده, با
عبارات شناخته شده از امامان(ع) نقل شده و درمواردى هم نقل به مضمون شده
است كه گرچه عبارات راويان ضعيف است, ولى مطلب ادا گرديده است.
4. روايتهاى ضعيف ومغاير با واقعيت در تفسير, وجود دارد.
5. روايتهاى معتبر كه با قواعد, هماهنگ و با ديگر روايات همخوان است, دراين تفسير فراوان است.
1. حرعاملى, محمد بن حسن, وسائل الشيعه, (بيروت, دارالاحياء التراث), 19/414.
2. مجلسى, محمدباقر, الوجيز, چاپ سنگى / 102.
3. شعرانى, ابوالحسن, پاورقى وسائل الشيعه, 19/414 پاورقى شماره 290.
4. خويى, ابوالقاسم, معجم رجال الحديث, 17/ 155.
5. تفرشى, نقد الرجال/ 328; رك: شيخ على قهپايى, مجمع الرّجال, 6/ 25.
6. بلاغى, محمد جواد, مجله نور علم, دوره دوّم, سال 1406, ش 1 / 141.
7. استادى, رضا, مجله نور علم, دوره دوّم, سال 1406, ش 1 / 141, پاورقى.
8. خويى, ابوالقاسم, معجم رجال الحديث, 17/ 157.
9. حرعاملى, محمدحسن, وسائل الشيعه, 20/ 59.
10. خويى, ابوالقاسم, معجم رجال الحديث, 17/ 157.
11. علامه حلى, حسن بن يوسف, خلاصة الاقوال, (چاپ نجف)/ 256; رجال, (چاپ دوّم: قم, دار الذخائر) / 256.
12. خويى, ابوالقاسم, معجم رجال الحديث, 17/156.
13. همان.
14. بلاغى, محمد جواد, مجله نور علم, دوره دوّم, سال 1406, ش 1 / 141.
15. همان, پاورقى.
16. خويى, ابوالقاسم, معجم رجال الحديث, 17/ 156.
17. مجلسى, محمد تقى, روضة المتقين, 14/ 250.
18. همان.
19. تهرانى, آغابزرگ, الذريعة الى تصانيف الشيعة , (بيروت, دارالأضواء), 4/ 283 ـ 285.
20. التفسير المنسوب الى الامام الحسن العسكرى(ع), (قم, مؤسسه الامام المهدى(ع))/ 10 ـ 19, نقل به مضمون.
21.خويى, ابوالقاسم, معجم رجال الحديث, 17/ 157.
22. همان, 12/147.
23. همان.
24. مامقانى, محمد حسن, تنقيح المقال فى ضبط اسماء الرّجال/ 305.
25. التفسير المنسوب/19.
26. بروجردى, حسين, صراط المستقيم/ 88.
27. تهرانى, آغابزرگ, الذريعة, ج 4/ 283.
28. همان.
29. حرعاملى, محمد حسن, وسائل الشيعه, 20/ 59 ـ 60.
30. همان, 20/59.
31. طبرسى, الاحتجاج,(چاپ سنگى, بيروت), 1/ 14.
32. همان.
33. امين عاملى, محسن , اعيان الشيعه,(بيروت, دارالتعارف للمطبوعات), 2/ 41.
34. شيخ انصارى, مرتضى, فرائد الاصول,(چاپ رحلى)/ 86.
35. بلاغى, محمد جواد, مجله نور علم, دوره دوّم, سال 1406, ش 1 / 143.
36. استادى , رضا, مجله نور علم, ش 1/ 143 ,پاورقى.
37. تفسير المنسوب/ 361.
38. بلاغى, محمد جواد, مجله نور علم, دوره دوّم, سال 1406, ش 1 / 145.
39. طبرسى, احتجاج, 2/ 235. ضمن حديث 2; مجلسى, بحارالانوار, 75/ 405, ضمن حديث 42, 71/ 15, ح 29.
40. تفسير امام حسن عسكرى(ع) / 341.
41. بلاغى, محمد جواد, مجله نور علم, دوره دوّم, سال 1406, ش 1 / 150.
42. التفسير المنسوب/ 331 پاورقى.
43. همان.
44. همان.
45. التفسير المنسوب/ 587 ـ 589.
46. بلاغى, محمد جواد, مجله نور علم, دوره دوّم, سال 1406, ش 1 / 150.
47. مامقانى, محمد حسن, تنقيح المقال / .
48. التفسير المنسوب/ 50.
49. همان.
50. همان/ 51 ـ 52.